دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده اموسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه زمن با خبر است که اسیر شب یلدا شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام.
نوشته شده در شنبه 88/12/1ساعت
4:8 عصر توسط رضااعظم زاده
نظرات ( ) |
|